سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آفت دانشمندان، حبّ ریاست است [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :35
بازدید دیروز :0
کل بازدید :28882
تعداد کل یاداشته ها : 19
103/9/6
5:58 ع


>
> با خشونت هرگز
> *سخت آشفته و غمگین
> بودم
> *
> *به خودم می گفتم:*
> * بچه ها تنبل و بداخلاقند *
> *دست کم میگیرند*
> *درس ومشق خود را…*
> *باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم*
> *و نخندم اصلا*
> *تا بترسند از من*
> *و حسابی ببرند…*
> *خط کشی آوردم،*
> *درهوا چرخاندم...*
> *چشم ها در پی چوب ، هرطرف می غلطید*
> *مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !*
> *اولی کامل بود،*
> *خوب، دومی بدخط بود*
> *بر سرش داد زدم...*
> *سومی می لرزید...*
> *خوب، گیر آوردم !!!*
> * دام افتاد صید در *
> *و به چنگ آمد زود...*
> * بود دفتر مشق حسن گم شده *
> *این طرف،*
> *آنطرف، نیمکتش را می گشت*
> *تو کجایی بچه؟؟؟*
> *بله آقا، اینجا*
> *همچنان می لرزید...*
> *” پاک تنبل شده ای بچه بد ”*
> *" هستند به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد "*
> *” ما نوشتیم آقا ”*
> *بازکن دستت را...*
> * بالا رفت،  خط کشم خواستم برکف دستش بزنم*
> *او تقلا می کرد*
> *چون نگاهش
کردم *
> *ناله سختی کرد...*
> *گوشه ی صورت او قرمز شد*
> * هق
هقی کرد*
> *و سپس ساکت شد...*
> *اما همچنان می گریید...*
> *مثل شخصی آرام   بی خروش و ناله *
> *ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد*
> *زیر یک میز،*
> *کنار دیوار ، دفتری پیدا کرد ……*
> * گفت : آقا
ایناهاش، دفتر مشق حسن*
> *چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود*
> * در شرم و خجالت گشتم غرق *
> *جای آن چوب ستم، بردلم آتش زد*
> * او، به کبودی گروید ….. سرخی گونه *
> *صبح فردا دیدم*
> * مرد دگر که حسن با پدرش، و یکی *
> *سوی من می آیند...*
> *خجل و دل نگران، منتظر ماندم من*
> *تا که حرفی بزنند*
> *شکوه ای یا گله ای، یا که دعوا شاید*
> *سخت در اندیشه ی آنان بودم*
> * بکنید، که حسن را ببرم! پدرش بعدِ سلام، گفت : لطفی *
> *گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟*
> *گفت : این خنگ خدا*
> *وقتی از مدرسه برمی گشته*
> * بچه ی سر به هوا، به زمین افتاده یا که دعوا کرده*
> *قصه ای ساخته است*
> * متورم شده است زیر ابرو وکنارچشمش، *
> *درد سختی دارد، با اجازه آقا
 می بریمش دکتر …….*
> *چشمم افتاد به چشم کودک...*
> *غرق اندوه و تاثرگشتم*
> *منِ شرمنده معلم بودم*
> *لیک آن کودک خرد وکوچک*
> * می
داد این چنین درس بزرگی *
> *بی کتاب ودفتر ….*
> *من چه کوچک بودم*
> * بزرگ او چه اندازه *
> *به پدر نیز نگفت*
> *آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم*
> *عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم*
> *من از آن روز معلم شده ام ….*
> *او به من به یاد آورد این کلام را...*
> *که به هنگامه ی خشم*
> * به فکر تصمیم نه *
> *نه به لب دستوری*
> *نه کنم تنبیهی*
> *****
> *یا چرا اصلا من عصبانی باشم*
> *با محبت شاید، گرهی بگشایم*
> *با خشونت هرگز...*
> *هرگز*
>
> * با تشکر از
جناب آقای محمد علی حسین پور*

 


90/10/4::: 10:52 ع
نظر()